فدای اشکهایت شوم آقا
اشک هایت را نگه دار آقا جان
برای لحظههای خیمه ی بی علم...
برای لحظه های یتیمی کودک سه ساله...
برای لحظه های جمع کردن نیزه شکسته ها...
باز بوی محرم میآید...
باز بوی محرم میآید. باز آوای نوحه از مسجد محله میآید.
باز پرچمهای سیاه برپا میشود.
باز لباسهای سیاه از چمدان ها بیرون میآیند. باز علمها برپا میشوند.
باز جوانان عاشق سیاه پوش میشوند.
باز هنگام عزا فرا رسیده. باز ندای سرو قد مصطفی خمیده در کوچهها پیچیده،
باز ندای" ای جوانان بنیهاشم بیاید علی را بر در خیمه رسانید" زمزمه لبهای عاشق میشود.
باز بوی محرم میآید، بوی رایحه سیب، بوی عطر حسین،
بوی خوب سینه زدن پسر بچههای همسایه....
باز بوی محرم میآید.......
اشکهایت را نگهدار آقاجان